توی کلاس داری تاریخ میزنی پای تابلو

8/27

با خودت میگی امروز سالگرد شهادت ، شهید زین الدین بود ، میخواستی بری گار ، اما چی فکر میکردی چی شد.
حیف شد ، نشد برم

کلاس تموم میشه ، تو راه بیمارستان ، همونطور که تو فکر و خیالی و غصه داری ، پشت چراغ قرمز ، سرتو بالا میاری و میبینی عه جلوی در ورودی گاری.
یهو آرامش و اطمینان خاطری که میخواستی رو بهت منتقل می کنند شهداء.

 و توی همون چند لحظه پشت چراغ قرمز ،
سلام میدی ب شهداء ب نیت خودت و زندگیت..
و دعاهاتو تن تن میگی

و بعد اینهمه غصه یه لبخند میشینه رو چهره ات از اینکه آقا مهدی زین الدین حواسش بود
هم ب نیت تو دلم برای رفتن سر مزارشون موقع سالگردشون
هم ب دعاهای شب قبل هم برای شفاء و هم برای حل مشکلات

+ متشکرم شهداء
   متشکرم آقا مهدی زین الدین
   التماس دعا.

+ شهدای گار علی ابن جعفر علیه السلام ،
   ممنونم که هستید.

+ شما با برادرتون شهید شدین آقا مهدی زین الدین ،
   برای شهادت دو نفره ی ما هم دعا کنید
   ممنونم تا ابد

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دختری تنها می نویسد تا ارام بگیرد سوپاپی Scott Lori Juan تحقیق