3 :
فقرا و نیازمندان زیاد بودند.
نگاه ابوطالب این بود که نه بچه ی خودش گرسنه باشد ، نه بچه های فقیر دیگر.
این باعث می شد که کمی در خانه سخت بگذرد.
محمدمصطفی صل الله علیه و آله و حمزه ، نزد ابوطالب رفتند.
ابوطالب ، بزرگ قوم و قبلیه ی بنی هاشم بود.
حق هم همین بود که بزرگی اش سایه ی سر همه باشد.
حمزه ، عقیل را همراه خانه ی خودش کرد.
محمدمصطفی صل الله علیه و آله ، علی علیه السلام را.
این دو ، هم کمک پدرشان بودند ، هم خرجشان می شد با محمدمصطفی صل الله علیه و آله و حمزه.
علی علیه السلام ، پرورش یافته ی نان و حال رسول خداست.
خوراک او ، پوشاک او ، کلام او ، رفتار او ، منش و گویش و بینشش، محمدی بود و محمد صل الله علیه و آله ، فرستاده ی خدا !
بحارالانوار ، ج 14 ، ص 10
● حسرت ندارد ،
در خانه ی اهل بیت علیه السلام ، برای همه باز است.
دست کریمشان هم برای همه بلند و سخن و کلام هدایت شان گویا.
مشکل این جاست که ما خودمان نمیخواهیم محمدی بشویم.
احادیث و روایات هست. عزم و همت عمل نیست.
باید یاعلی بگویی!
4 :
خودش کارهای مهمانی را انجام داده بود.
خودش پذیرایی می کرد.
خودش نخستین کسی بود که همان جا کنار غار حرا جبرئیل را که دید بر محمدمصطفی صل الله علیه و آله بشارت پیامبری آورد و خودش همان اول ایمان آورد.
فامیل آمدند ، سر سفره ی محبت پیامبر نشستند.
برکت غذایی که هر چه خوردند ، نه تمام شد ، نه کم را ، دیدند ؛
اما چشم بستند که کافر بمانند.
محمدصل الله علیه وآله ، بلند شد و صحبت کرد از سه سالی که خدا او را برگزید و از خدا گفت.
آخرش در مقابل سکوت حسودانه و متکبرانه ی آن ها پرسیده بود :
- کسی می پذیرد یاری دین خدا کند تا بشود وزیر من ، جانشین من ، وصی بعد از من؟
علی علیه السلام نگاه ب سنش نکرد که سیزده ساله است. قد علم کرد و دست بالا گرفت.
لبخند تمسخر و طعنه ها و متلک ها را هم شنید ، اما نترسید.
هر سه بار که محمدمصطفی پرسید او قد علم کرد.
دست آخر ، پیامبر دستش را گرفت و معرفی اش کرد.
همه موقع رفتن دست در دست شیطان رجیم رفتند ،
علی علیه السلام اما دستش در دست پیامبر بود.
بود تا غدیر.
سوره ی شعرا ، آیه 214
● خدا قوت تشخیص حق از باطل ، خوبی از بدی ، خیر از شر را همان ابتدا در فطرت ها گذاشته است.
آدم ها خودشان شر را ، بدی را ، باطل را انتخاب می کنند.
چون دستشان در دست امامشان نیست.
چون گوش شان ب حرف امام شان نیست.
چون عقل شان بر جهالت و نادانی شان غلبه ندارد.
یک کلام!
چون دنیا همه چیزشان شده است و برایشان سخت است از لذت کوتاه خواب و خوراک و شهوت و مدرک و منصب بگذرند ، از امام شان می گذرند.
اما غافلند که.
لذت شان زود تمام می شود.
لذت زودگذر جاهلان درد دارد.
امام درمان درد هاست ب ای عاقلان.
5 :
آهسته و بی سرو صدا در کوچه قدم بر می داشت.
مواظب بود تا متوجه حضورش در پشت سر نشود.
همه ی بود و نبودش خلاصه می شد در او ، محمدمصطفی ، که حالا چند روزی بود با سر و زوی زخمی به خانه بر می گشت.
مثل همیشه نه شکایتی از حال و روزش داشت ، نه نام بی ادبان را می برد.
آرام و خندان می آمد ، دست و رویش را می شست و لباسش را تمیز می کرد.
اما علی علیه السلام ناراحت بود ، امروز دنبال پیامبر آمده بود تا ببیند چه کسی حرمت می شکند.
محمدمصطفی صل الله علیه و آله پیچید در کوچه ای.
علی علیه السلام هم.
چند پسر بچه هم سن و سال خودش ایستاده بودند به کمین.
پیامبر با آرامی از مقابشان گذشت. بچه ها سنگ دستشان بود. پیامبر ب آنان حرفی نزد. گذشت و مدارا.
اما علی علیه السلام ، باید از حریم رسول خدا صل الله علیه و آله ، دفاع کند.
نگاه نکرد که آن ها چند نفرند و خودش تنهاست. بچه ها سنگ را بلند کردند تا پرتاب کنند.
علی علیه السلام خودش را رساند و به ثانیه ای بینی یکی شان را گرفت و با دست دیگرش گوش آن دیگری را.
درد در صورتشان پیچید و خودشان هم پیچیدند.
رخ به رخ علی علیه السلام شدند.
قوت و نترسی علی علیه السلام زبان زد بود.
از فردا دیگر حریم نشکستند ، حتی وقتی علی علیه السلام نبود.
● دفاع از حریم ، کوچک و بزرگ نمی شناسد.
ترس اگر نداشته باشی ؛
دشمن زیاد هم باشد ، پر زور هم که باشد ، امکانات هم داشته باشد ،
از هیبت و همت تو پا پس می کشد.
منتخب از کتاب پدر
درباره این سایت