7 :
محمدصل الله علیه و آله را در مکه ، همه امین می دانستند. حتی بعدها هم که پیامبر شد و خیلی ها مخالفش بودند ، باز هم وقتی میخواستند پول و کالاهایشان را دست کسی امانت بدهند ، می رفتند در خانه ی او . حتا اگر حرف هایش را قبول نداشتند.
پیامبر صل الله علیه و آله که میخواست از مکه برود سمت مدینه ، امانات را سپرد دست علی علیه السلام.
خبر رفتن محمد صل الله و آله پیچید.
آمدند سراغ امانتی هایشان.
این میان ، نامردها یکی را فرستادند سراغ علی علیه السلام.
- هشتاد مثقال طلا داده بودم دست محمد با این نشانی ها ، حالا پس بده.
علی علیه السلام هر چه گشت پیدایش نکرد. گفت :
- امانت تو نیست ، شاهدی هم داری؟
همان چند نامرد آمدند برای گواهی.
علی علیه السلام یکی یکی بردشان در جایی و پرسید :
- چه زمانی این امانت را آوردید برای محمدمصطفی؟
یکی گفت : وسط روز
دومی گفت : غروب آفتاب
سومی گفت
دروغ شان رسوایشان کرد.
بحار الانوار ج 9
● مسلمان تسلیم فرمان خدا است.
همین هم او را سربلند می کند.
کسی که رابطه ی بین خودش و خدا را اصلاح کند ، خدا رابطه بین او و مردم را ، رابطه ی بین او و دنیا را سر و سامان می دهد.
با خدا باش ، پیروز باش.
8 :
یهودی بود. شنیده بود خدا عالم را زیر دست پیامبر قرار داده است. اما می دید زندگی محمد و دخترش علیهما السلام ، مثل فقرا است. نه مثل زندگی پادشاهان پر از تجملات.
دلش میخواست بداند حق چیست؟
دنبال کسی می گشت تا پاسخ بگیرد.
از میان اطرافیان و یاران محمد صل الله علیه و آله ، علی علیه السلام را جور دیگری می دید.
- با تو حرف دارم. صبر کن.
علی علیه السلام حس و حالش را که دید همان جا کنار کوچه نشست. میخواست یهودی با آرامش حرفش را بزند.
مرد هم نشست و گفت :
- مکر پسرعمویت نمی گوید حبیب خداست و از طرف او آمده؟ پس چرا از خدا نمی خواهد فقر و نداری تان تمام شود ؟
علیه السلام سکوت را شکست :
- خدا بندگانی دارد که اگر از خدا بخواهند دیوار را برایشان طلا می کند.
مرد یهودی در چشمان علی علیه السلام ؛ حقیقتی دیگر می دید. نگاهش از چشمان او به دیوار رسید ؛
دیوار طلا شده بود و می درخشید.
دهانش باز ماند و چشمانش تنها توانست از خیرگی طلا کنده شود و در چشمان درخشان علی علیه السلام آرام بگیرد.
- متوجه شدی؟
متوجه شده بود. از صدر تا ذیل را یک جا خوانده بود.
دست علی علیه السلام را گرفت.
حق با علی السلام است. مسلمان شد.
بحارالانوار ، ج 14 ، ص 258
● آشکار است ؛ نشانه ها را می گویم.
خدا که نمی خواهد تو را در تاریکی گمراهی رها کند.
هزاران دلیل روشن.
یهودی دنبال خدا و بنی خدا بود
تاریخ قدیم و جدید ، نشانه های آشکار بسیار دارد.
بخواهی بهانه بیاوری ، نمی توانی ایمان بیاوری!
9 :
علی علیه السلام نگاه کرد به دهان پیامبر صل الله علیه و آله که سخن خالق را می گفت.
حرفش ، حرف خدا بود.
دستورش ، امر خدا.
مخصوصا" در جنگ ها ، که هر کس با پیامبر مخالف بود ، دل و فکر و امکاناتش را برای نابودی اسلام ب کار می گرفت و ب جنگ بر میخاست.
علیه السلام همه را از دم تیغ می گذراند ، حتی اگر پدر و فرزند و برادر و عموهایش بودند.
حتی جد و برادر و دایی معاویه را هم علی علیه السلام کشت ، ب امر خدا.
نهج البلاغه
● مسلمان شده ای ، مبارک باشد.
زبانی اما کافی نیست ، دلی هم کافی نیست ،
عرصه ی عمل صالح ، عرصه ی اثبات تسلیم تو مقابل خداست.
زیر و بم زندگی ات را باید با دستور خدا بلندی ،
قوم و خویش و فرزند و شهرت هم نباید تو را وادار کند امر خدا را زمین بگذاری.
مسلمان که می شوی تکلیف مند هم می شوی.
اگر پا جای پای علی علیه السلام نگذاری ، ناچار می شوی مثل زبیر ب خاطر فرزندت ، مثل طلحه ب خاطر مقامت ، مثل عمروعاص ب خاطر قدرت، مثل
دشمن علی علیه السلام را بر کول و زندگی خودت سوار کنی.
سواری ب دشمن علی علیه السلام ، سقوط در جهنم است.
منتخب از کتاب پدر
درباره این سایت